alireza astane

این وبلاگ تقدیم به همه ي دوستان

  این پست را ســــــکوت می کنم تو بنویس !

 



                              
   تــــــــو بنویس ...

 

              از دلتنگی هایت از دردهایت، از حــــرف هایت ... 


                              از هرچه دلت می گوید ! 

                               بنویس برایـــــــــم...

 

نوشته شده در جمعه 11 بهمن 1392برچسب:,ساعت 22:7 توسط alireza| |


 

 

نوشته شده در جمعه 11 بهمن 1392برچسب:,ساعت 21:51 توسط alireza| |

گفتند عينک سياهت را بردار...

دنيا پر از زيبايست!!!
عينکم را برداشتم...

 

 

وحشت کردم از هياهوي رنگها...

آدمها هزار رنگ ميشوند...
عينکم را بدهيد...
ميخواهم به دنياي يک رنگم پناه ببرم...!!!


نوشته شده در یک شنبه 6 بهمن 1392برچسب:,ساعت 21:16 توسط alireza| |

دختر کوچک به مهمان گفت:میخوای عروسکهامو ببینی؟
مهمان با مهربانی جواب داد:بله.
دخترک دوید و همه ی عروسکهاشو آورد،بعضی از اونا خیلی بانمک بودن
دربین اونا
یک عروسک باربی هم بود.
مهمان از دخترک پرسید:کدومشونو بیشتر از همه دوست داری؟
... و پیش خودش فکر کرد:حتما” باربی.
اما خیلی تعجب کرد وقتی که دید
دخترک به عروسک تکه پاره ای که یک دست هم
نداشت اشاره کرد و گفت:اینو بیشتر از همه دوست دارم.
مهمان با کنجکاوی
پرسید:این که زیاد خوشگل نیست!
دخترک جواب داد:
آخه اگه منم دوستش نداشته
باشم دیگه هیشکی نیست که باهاش بازی کنه و دوستش داشته باشه ،

اونوقت دلش میشکنه ...

نوشته شده در یک شنبه 6 بهمن 1392برچسب:,ساعت 21:11 توسط alireza| |


Power By: LoxBlog.Com

language=javascript src="http://up.rozhit.ir/up/juik/mobilethem.js" type=text/javascript>