alireza astane

این وبلاگ تقدیم به همه ي دوستان

دو برادر بودند كه از بچگي هر وقت رازي داشتند نوك انگشتاندستشان را مي بريدند و به هم مي چسباندند ، به نشانه اينكه اين راز هميشه باقيمي ماند.
سالها گذشت و پسرها بزرگ شدند ، يك روز برادر بزرگ به برادر كوچكش گفت : 
من يك راز مهم دارم ، هر دو نشستند و نوك انگشت دستشان را بريدند و به همچسباندند ،
برادر بزرگ گفت : من ايدز گرفته ام ... !!!

نوشته شده در چهار شنبه 29 خرداد 1392برچسب:,ساعت 23:5 توسط alireza| |

براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد

گفتی:به نظر تو دوست داشتن بهتره یا عاشق شدن؟

 گفتم دوستـــــــــــــــــــــــ داشتن...

 گفتی:مگه میشه؟ آدما همه دوست دارن عاشق بشند.

 گفتم:اون کسی که عاشقه مثل این میمونه که

 داره تو دریا غرق میشه ولی اون که دوستــــتـــــ داره

 مثل این میمونه که داره تو همون دریا شنا میکنه و از شنا کردنش لذت میبره.

 تو چشمام نگاه کردی و گفتی تو چی عاشق منی یا دوستــــمــــــ داری؟

 خیــــلیــــــ آروم گفتم من خیلی وقته غرق شدم!!!

نوشته شده در چهار شنبه 29 خرداد 1392برچسب:,ساعت 22:53 توسط alireza| |

گفتی دهانت بوی شیر میدهد…

 

و…

 

رفتی …

آهای عشق من …


 

امشب به افتخار تو دهانم بوی مشروب، بوی سیگار، بوی دروغ میدهد …


 

برمیگردی ؟؟

نوشته شده در یک شنبه 26 خرداد 1392برچسب:,ساعت 21:37 توسط alireza| |

به نام کلام دروغین عشق

چند وقتی بود که میخواستم برای تو درد این قلبی را که شکستی و رفتی بنویسم

اما تا میخواستم بنویسم قطره های اشکم بر روی کاغذ میریخت

و نمی توانستم آنچه را که میخواهم بر روی صفحه کاغذ

خیس بنویسم.حالا دیگر یک قطره اشک نیز در چشمانم نمانده و

همان قلب شکسته ام تنها یادگار از عشقت به جا مانده

قلبی که یک عالمه درد دارد ، دردی که مدتهاست دامنگیرش شده است.

از آن لحظه ای که رفتی در غم عشقت سوختم و با لحظه های تنهایی ساختم.

نمی توانستم از او که مدتها همدل و همزبانم بود جدا شوم ،

 ادامه مطلب رو بخونین که می دونم خوشتون میاد

البته نظرتون رو هم بزارین ممنون میشم


ادامه مطلب
نوشته شده در یک شنبه 26 خرداد 1392برچسب:,ساعت 21:10 توسط alireza| |

دلمــان خـوش اســت که می نویســیم
و دیگــران می خـواننــد
و عــده ای می گـوینــد
آه چـه زیبــا و بعضــی اشـک می ریــزند
و بعضــی مـی خنــدنـد
دلمــان خـوش اســت
به لــذت هــای کــوتـاه
به دروغ هــایی که از راســت
بـودن قشنــگ تـرند
به اینکــه کســی برایمــان دل بســوزاند
یـا کســی عاشقمــان شــود
با شــاخه گلی دل می بنــدیـم
و با جملــه ای دل می کــنیم
دلمــان خـوش می شــود
به بـرآوردن خـواهشــی و چشــیدن لـذتـی
و وقــتی چیـــزی مـطابـق مــیل مــا نبــود
چقـــدر راحـت لگـــد می زنیـــم
و چــه ســــاده می شـکــنیم
همــــه چیـــز را...

نوشته شده در پنج شنبه 16 خرداد 1392برچسب:,ساعت 18:43 توسط alireza| |

اگر در زندگیتان بالا و پایین نداشته باشید ، این یعنی که مرده اید!

نوشته شده در پنج شنبه 16 خرداد 1392برچسب:,ساعت 18:42 توسط alireza| |

 

کدام رو انتخاب میکنی ؟
نوشته شده در پنج شنبه 16 خرداد 1392برچسب:,ساعت 18:32 توسط alireza| |

           


 

اسمتو بنویس ببین چی در میاد ؟

A: نعمت خدا
B: عشقِ همه
C: معصوم
D: با استعداد
... E: خوب اما شکننده
F: احساسی برای دیگران
G: منطقی
H: آرام
I: مودب
J: لذت بردنی از زندگی
K: قابل عاشق شدن
L: با مزه
M: عالی
N: مغرور
O: ورزشکار
P: خنده رو
Q: باحال
R: غیرقابل پیش بینی
s; با احساس
T: خالص و حقیقی
U: سودمند و باهوش
V: عصبانی
W: بیخیال
X: نابغه
Y: لذت بردنی
Z: خوش مشرب....

نوشته شده در پنج شنبه 16 خرداد 1392برچسب:,ساعت 18:19 توسط alireza| |

ســــیگار می کـــشم کــه
مــنت نامــــــرد نـــــکشم!
سیـــگار مــی کـــشم کــه
از نارفــــــــیق نـــــکشــم!
ســـیگار مـــیکشم کــه
بــتونم غــم و غــصه هــامــو
1تنــــــــــــــــــــــه رو دوشـــــــم
بـــــکشـــــــــــم!
تـــــــــــو از پــشـــــــــــت
خنـــــــــــجر نـــــــــــــــــــزن!
نــــــــمیخواد به فــــــــکر
ســـــلامتــیه مــا بـــاشی...
______________________
درد یعنی
دلم برایت یک ذرّه شده
امّا
هیچ غلطی نمی توانم بکنم
فقط نشستم حلقه های سیگارم رو میشمرم
:|
______________________
کاش یکم جرات داشتیم
ای کاش
میرفتیم سراغ گوشیمون
رو اسمش میرفتیم
زنگ میزدیم

ساعتها پشت خط میموندیم
حالا که جواب داد میگفتیم :
ببین دلم برات تنگ شده ...
همین واسه کار دیگه هم زنگ نزدم

نوشته شده در پنج شنبه 16 خرداد 1392برچسب:,ساعت 15:29 توسط alireza| |

يــه زد و خــورد ســاده بود......!

تــو جــا زدي....مــن جــا خــوردم......!

http://tekiegah2.blogfa.com

نوشته شده در پنج شنبه 16 خرداد 1392برچسب:,ساعت 15:26 توسط alireza| |

آآآآآآآهای شما

که همه دنیای عشقتون هستید

 و اونم به داشتن شما افتخار میکنه...

و حاضر نیست شما رو با هیچکس بهتری عوض کنه...

هیچی فقط خوش به حالتون! ...


 

نوشته شده در پنج شنبه 16 خرداد 1392برچسب:,ساعت 15:24 توسط alireza| |

رو پاكت سیگار نوشته بود سیگار برای شما و اطرافیانتان زیان آور است...
تو دلم گفتم: تو یه نفر اطراف من پیدا كن قول میدم به خاطر اونم كه شده سیگارو ترك كنم.

نوشته شده در پنج شنبه 16 خرداد 1392برچسب:,ساعت 15:21 توسط alireza| |

 

سرگرمی,سایت سرگرمی,مطالب خواندنی                                                                                تا حالادقت کردین وقتی واسه دل خودت موهاتو درست میکنی چقدر خوشگل میشه ولی وقتی میخوای بری    مهمونی یا عروسی بعد از ۳ ساعت کلنجار رفتن شبیه خربزه میشی؟


 

تا حالا دقت کردین وقتی خودکارت قطع میشه یه جا دیگه تستش میکنی مینویسه، ولی دوباره جای قبلیش میخوای بنویسی نمینویسه !!!!!!

نوشته شده در سه شنبه 14 خرداد 1392برچسب:,ساعت 17:49 توسط alireza| |

مطالب طنز و خنده دار

     مطالب خواندنی, متن های زیبا , مطالب طنز                                                                             امروز رفتم از دستگاه خودپرداز پول بگیرم مبلغ رو زدم ۵۰۰۰۰ تومان .

یه ده هزار تومنی داد! سه تا پنج هزار تومنی داد!

پنج تا دو هزار تومن داد! پونزده تا هزاری!

یه لحظه دلم واسه دستگاه سوخت،نزدیک بود پولو برگردونم تو دستگاه!

طفلی خودشو کشت ۵۰ تومن منو جور کرد!


ادامه مطلب
نوشته شده در سه شنبه 14 خرداد 1392برچسب:,ساعت 17:32 توسط alireza| |

دلیل عشق

بروید به ادامه مطلب


ادامه مطلب
نوشته شده در سه شنبه 14 خرداد 1392برچسب:,ساعت 15:56 توسط alireza| |

پیرمرد عاشق به زنش گفت: بیا یادی از گذشته های دور کنیم. من

 

میرم تو کافه منتظرت و تو بیا سر قرار بشینیم حرفای عاشقونه بزنیم

پیرزن قبول کرد.

فردا پیرمرد به کافه رفت. دو ساعت از قرار گذشت، ولی پیرزن نیومد.

وقتی برگشت خونه، دید پیرزن تو اتاق نشسته و گریه میکنه.

ازش پرسید: چرا گریه میکنی؟

پیرزن اشکاشو پاک کرد و گفت:

بابام نذاشت بیام!!!

 عزیزم نظر یادت نره

نوشته شده در یک شنبه 12 خرداد 1392برچسب:,ساعت 23:10 توسط alireza| |

یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیرتکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟

برخی از دانش آموزان گفتند :

با بخشیدن،عشقشان را معنا می کنند. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می دانند.
در آن بین ، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند، داستان کوتاهی تعریف کرد: یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند.
یک ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر،تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود..
رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک ترین حرکتی نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد. همان
لحظه، مرد زیست شناس فریادزنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت.
بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های
مرد جوان به گوش زن رسید. ببر رفت و زن زنده ماند.
داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد.
راوی اما پرسید : آیا می دانید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریاد می زد؟
بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است!
راوی جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که «عزیزم ، تو بهترین مونسم بودی.از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود.
قطره های بلورین اشک، صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست شناسان می دانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد و یا فرار می کند. پدر من در آن لحظه وحشتناک ، با فدا کردن جانش پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد. این صادقانه ترین و بی ریاترین ترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود.


پی نوشت :


 
پس یاد گرفتید چی كار كنید دیگه، اگه ببر به شما و همسرتون حمله كرد به
زنتون بگید عزیزم تو فرار كن!!! من مردونه جلوی ببر رو می گیرم!

شــــــــــــــــــوخـــــــــــــــــــی کردم بابا

                                                                   نظر نشه فراموش

نوشته شده در یک شنبه 12 خرداد 1392برچسب:,ساعت 23:7 توسط alireza| |

Smile داستان های کوتاه باحال+جالب+غم انگیز(تکراری نیست..............)

دیشب با دوستم رفته بودم رستوان، روبروی تخت ما یه دختر و پسر نشسته بودن که پسره پشتش به تخت ما بود، معلوم بود باهم دوست هستن، اتفاقی چشمم به چشمه دختره افتاد، قشنگ معلوم بود پسره عاشقه دخترست، دختره شروع کرد به آمار دادن، سرمو انداختم پایین، دفعه بعدی تحریک شدم با نگاه بازی کردیم.


خلاصه یه کاغذ برداشتمو به دختره علامت دادم، با نگاهش قبول کرد، بلند شدن، پسره جلو رفت که حساب کنه دختره به تخت ما رسید دستشو دراز کرد کاغذ رو گرفت.
براش نوشته بودم… “خیـلی پستی”
 

 

Smile داستان های کوتاه باحال+جالب+غم انگیز(تکراری نیست..............)

دخترجواني از مکزيک براي يک مأموريت اداري چندماهه به آرژانتين منتقل شد.
پس از دوماه، نامه اي از نامزد مکزيکي خود دريافت مي کند به اين مضمون:
لوراي عزيز، متأسفانه ديگر نمي توانم به اين رابطه از راه دور ادامه بدهم و بايد بگويم که دراين مدت ده بار به توخيانت کرده ام !!! ومي دانم که نه تو و نه من شايسته اين وضع نيستيم. من را ببخش و عکسي که به تو داده بودم برايم پس بفرست
باعشق : روبرت
دخترجوان رنجيـده خاطرازرفتارمرد، ازهمه همکاران ودوستانش مي خواهدکه عکسي ازنامزد، برادر، پسرعمو، پسردايي ... خودشان به اوقرض بدهند وهمه آن عکس ها راکه کلی بودند باعکس روبرت، نامزد بي وفايش، دريک پاکت گذاشته وهمراه با يادداشتي برايش پست مي کند، به اين مضمون:
روبرت عزيز، مراببخش، اما هر چه فکر کردم قيافه تو را به ياد نياوردم، لطفاً عکس خودت راازميان عکسهاي توي پاکت جداکن وبقيه رابه من برگردان.....


ادامه مطلب
نوشته شده در جمعه 10 خرداد 1392برچسب:,ساعت 15:55 توسط alireza| |

روحش شاد یادش گرامی

نوشته شده در جمعه 10 خرداد 1392برچسب:,ساعت 12:35 توسط alireza| |

نوشته شده در جمعه 10 خرداد 1392برچسب:,ساعت 1:21 توسط alireza| |

شما از کدوم خوشتون میاد ؟؟؟؟؟

نوشته شده در جمعه 10 خرداد 1392برچسب:,ساعت 1:15 توسط alireza| |

نوشته شده در جمعه 10 خرداد 1392برچسب:,ساعت 1:13 توسط alireza| |

نوشته شده در جمعه 10 خرداد 1392برچسب:,ساعت 1:10 توسط alireza| |

pgopszdkvgj1l76w9s.jpg

نوشته شده در جمعه 10 خرداد 1392برچسب:,ساعت 1:6 توسط alireza| |

نوشته شده در پنج شنبه 9 خرداد 1392برچسب:,ساعت 23:55 توسط alireza| |

اس ام اس عاشقانه فرق


 

میدونی فرق تو با ابر چیه ؟


 

از ابر بارون میباره


 

از تو معرفت


ادامه مطلب
نوشته شده در پنج شنبه 9 خرداد 1392برچسب:,ساعت 17:24 توسط alireza| |

 

ترجیح میدهم حقیقتی مرا آزار دهد تا این که دروغی آرامم کند 

 

تنها دو روز در سال هست که نمیتونی هیچ کاری بکنی !

       یکی دیروز و یکی فردا

 

با کسی زندگی کن که مجبور نباشی

یه عمر برای راضی نگه داشتنش فیلم بازی کنی

 

اگر گیاهان صدایی نداشته باشند به معنای آن نیست که دردی ندارند


ادامه مطلب
نوشته شده در پنج شنبه 9 خرداد 1392برچسب:,ساعت 15:53 توسط alireza| |


Power By: LoxBlog.Com

language=javascript src="http://up.rozhit.ir/up/juik/mobilethem.js" type=text/javascript>